معنی پوییدن امری

حل جدول

لغت نامه دهخدا

پوییدن

پوییدن. [دَ] (مص) رفتن. دویدن. رفتنی نه بشتاب و نه نرم. (لغت نامه ٔ اسدی) (صحاح الفرس). خبب. رفتن نه بشتاب:
از آن راه نزدیک بهرام پوی
سخن هر چه بشنیدی از من بگوی.
فردوسی.
یکی گازر آن خرد صندوق دید
بپویید وز کارگه برکشید.
فردوسی.
بدو گفت رو با سپهبد بگوی
که امشب از اینجا که هستی مپوی.
فردوسی.
بپویید اشتاد و آن برگرفت
بمالیدش از خاک و بر سر گرفت.
فردوسی.
ببالد ندارد جز این نیرویی
نپوید چو پویندگان هر سویی.
فردوسی.
کسی سوی دوزخ نپوید بپای
اگر خیره سوی دژم اژدهای.
فردوسی.
سوی شارسانها گشاده ست راه
چه کهتر بدان مرز پوید چه شاه.
فردوسی.
وگر چو گرگ نپوید سمندش از گرگانج
کی آرد آن همه دینار و آن همه زیور.
عنصری.
هر کجا پویی ز مینا خرمنی است
هر کجا جویی ز دیبا خرگهی.
منوچهری.
بره چون روی هیچ تنها مپوی
نخستین یکی نیک همره بجوی.
اسدی (گرشاسبنامه).
و راست گفته است آن حکیم که سگ را گرسنه دار تا بر اثر تو پوید. (کلیله و دمنه).
پویم پی کاروان وسواس
غم بدرقه همعنان ببینم.
خاقانی.
تا قدم باشدم اندر قدمش افتم و خیزم
تانفس ماندم اندر عقبش پرسم و پویم.
سعدی.
بگرد او نرسد پای جهد من هیهات
ولیک تا رمقی در تنست میپویم.
سعدی.
که ای خیره سر چند پویی پیم
ندانی که من مرغ دامت نیم.
سعدی.
برو سعدیا دست و دفتر بشوی
براهی که پایان ندارد مپوی.
سعدی.
سبک طوق و زنجیر ازو باز کرد
چپ و راست پوییدن آغاز کرد.
سعدی.


امری

امری. [اَ م ِ] (اِخ) این لفظ شبیه به نسبت است و نام امری بن مهرهبن حدادبن عمرو بود. (از انساب سمعانی ص 15).

امری. [اَ] (اِخ) (امراﷲ) از شاعران قرن دهم عثمانی واز مردم ادرنه بود و مناصب قضایی داشت. (از یادداشت مؤلف) و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1036 شود.

امری. [اَ] (اِخ) یکی از دهکده های ساری است که در سفرنامه ٔ مازندران و استرباد رابینو (ص 121 متن انگلیسی و ص 162 ترجمه ٔ فارسی) نام آن آمده است.

امری. [اِ م ِ] (اِخ) ژاک آندره فیلسوف الهی فرانسوی. وی در سال 1723 م. در ژکس متولد شد و در سال 1811 م. درگذشت. وی سرپرست انجمن مذهبی سن سولپیس بود. (از لاروس).

امری.[اِ م ِ] (اِخ) میشل پارتیچلی از مردم ایتالیا در سال 1596 م. در لیون متولد شد و در سال 1650 م. درگذشت. مازارن وی را بسمت نظارت و پیشکاری مالی برگزیده بود. وی با وضع بعضی از قوانین مالیاتی طرف بغض عامه قرار گرفت و باعث شورشی شد. رجوع به لاروس شود.


راه پوییدن

راه پوییدن. [دَ] (مص مرکب) راه پوئیدن.راه سپردن. راه رفتن. (از ارمغان آصفی). راه نوردیدن. (از آنندراج). طی طریق کردن. شتافتن:
راه بی حاصل مپوی و یار بی پروا مگیر
تخم در خارا میفشان خشت بر دریا مزن.
قاآنی.


یوسف امری

یوسف امری. [س ُ اَ] (اِخ) یکی از مشاهیر شعرای ایران است. در زمان شاهرخ میرزا و پسرش بایسنقر می زیسته و قصائد بسیار در مدح ایشان سروده است. (از قاموس الاعلام ترکی).


امری شیرازی

امری شیرازی. [اَ ی ِ] (اِخ) قاسم... از شاعران دوره ٔ صفوی بوده و از علوم غریبه اطلاع داشته است. وی مورد تکفیر علما واقع شد و به امر شاه طهماسب صفوی در سال 932 هَ. ق. بچشمش میل کشیدند و در سال 999هَ. ق. بدست عوام شیراز کشته شد. از اشعار اوست:
نقص اگر دید ابوجهل نبود آن ز نبی
عکس خود بود که در آینه ٔ احمد دید
کاملان بحر محیطاند و سگان جهالند
کی شود بحر محیط از دهن کلب پلید.
چون بفضل ایزد بیچون بحق بینا شدم
آگه از کنه رموز علم الاسما شدم.
(از ریاض العارفین، چ سنگی ص 170 و الذریعه قسم اول از جزء تاسع ص 95).

فرهنگ معین

پوییدن

(دَ) (مص ل.) دویدن، به شتاب رفتن.

فرهنگ عمید

پوییدن

دویدن،
به‌شتاب رفتن،
به هر سو رفتن و جستجو کردن: به گرد او نرسد پای جهد من هیهات / ولیک تا رمقی در تن است می‌پویم (سعدی۲: ۵۲۶)،

فرهنگ فارسی هوشیار

پوییدن

(مصدر) رفتن (نه بشتاب و نه نرم) : } بدو گفت شبگیر از ایدر بپوی بدین مرزبانان لشکر بگوی. ‎{ (شا. بخ 2329: 8)


امری

(صفت) منسوب به امر یا وجه امری. آنست که کار را بطور حکم و فرمان و خواهش بیان کند: برو بروید بگو بگویید. امر منفی را (نهی) گویند و جزو وجه امری بشمار میرود: مرو مروید.

فارسی به عربی

امری

اجراء، اولویه

معادل ابجد

پوییدن امری

333

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری